
از نظر تاریخی، دستکاری حقیقت در سیاست را، میتوان به مباحث فلسفی باستان، مانند مفهوم « دروغ شرافتمندانه » افلاطون، و بررسیهای بیشتر توسط نظریهپردازان واقع گرایی مانند نیکول ماکیاولی نسبت داد.

سیاست شرق _ سیاست پساحقیقت ( Post-truth politics )، اصطلاحی است برای توصیف یک محیط سیاسی، که در آن «حقایق عینی»، تحت الشعاع احساسات و باورهای ذهنی قرار میگیرند و حقایق به حاشیه رانده می شوند.
در این چشمانداز، مرزهای بین «حقیقت و دروغ» مبهم و آنها درهم آمیخته میشوند و به سیاستمداران اجازه میدهد تا باآمیختن ادعاهای گمراهکننده با حقایق موجود، اطلاعات را دستکاری کنند تا روایتهایی بسازند که از نظر احساسی برای عموم مردم، طنینانداز و پذیرفته شوند.
این پدیده در حدود سال ۲۰۱۶، به ویژه در زمینه «همهپرسی برگزیت» در بریتانیا و مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری «دونالد ترامپ»، که هر دو با شیوع «اخبار جعلی» و لفاظیهای احساسی مشخص میشدند، توجهات را به خود جلب کرد تا نتایج دلخواه را کسب کنند.
از نظر تاریخی، دستکاری حقیقت در سیاست را، میتوان به مباحث فلسفی باستان، مانند مفهوم « دروغ شرافتمندانه » افلاطون، و بررسیهای بیشتر توسط نظریهپردازان واقع گرایی مانند نیکول ماکیاولی نسبت داد.
ظهور پستمدرنیسم نیز با سیاست پساحقیقت مرتبط دانسته می شود، زیرا مفاهیم سنتی، عینیت را به چالش میکشد و واقعیت را به عنوان یک تعامل پیچیده از تجربیات ذهنی، ارائه میدهد و در مقابل، پست مدرنیسم، ایده هایی هنجارشکنانه را، بعنوان حقایقی جدید، به تصویر می کشد.
نمونههای بیشتری از پویاییهای پساحقیقت در عرصه بیپ المللی، شامل « رسوایی واترگیت (۱۹۷۲)»، « توجیه حملات ایالات متحده به عراق (۲۰۰۳) »،«سرنگونی هواپیمای مسافربری ایرانی در خلیج فارس (۱۹۸۸)» و همچنین « حمله به تاسیسات اتمی ایران( ۲٠۲۵)» است، جایی که توجیهات احساسی و سیاسی، بر واقعیات و قوانین داخلی و بین المللی اولویت می یابند.
چنین رخدادهایی نشان میدهند که چگونه «سیاست پساحقیقت» منعکسکننده تغییرات فرهنگی گستردهتر و سیاست های تبلیغی است، که چالشهای مهمی را برای حقایق واقعی موجود در جامعه و جهان ایجاد میکند، چنانچه واقعیتها در دیدگاه سیاسی مردم به امری فرعی تبدیل شدهاند.
در موضوع انتخابات مختلف و یا سیاست های اعلامی و کلان کشورها، با تکیه بر اظهارات احساسی و اغلب آشکارا نادرستی است که برای تحت تأثیر قرار دادن رأیدهندگان و شنوندگان طراحی می شوند و آنچه «سیاست پساحقیقت» را، از آداب و رسوم تثبیتشده «سیاست اخلاقی» متمایز میکند، عدم نگرانی در مورد گرفتار شدن در عمل دروغگویی و فریب است.
اوجگیری «سیاست پساحقیقت» در هر جامعه ای، نشان می دهد، نه اینکه افکار عمومی از حقیقت عبور کرده باشند، بلکه به این معنا استکه «حقیقت» برای سیاست و خطمش سیاستمداران و عوامل موثر در حکمرانی آن جامعه بیاهمیت شده است. آنان، برای رسیدن به اهداف خود و یا مخفی نمودن آنها، با گزاره های مختلف و احساسی، با مردم سخن می گویند، تا آنها را تهیج و از حقیقت واقعی دور و به حقیقت خودساخته آنها، باورمند شوند؛ موضوعی که افکار عمومی را در فضایی غبارآلود رها و دچار تشکیک می کنند و در نهایت از حقیقت واقعی دور می کنند.
«سیاست پساحقیقت» شاید بزرگترین چالش پیش روی دموکراسی معاصر و ارزش های فرهنگی جوامع مختلف باشد. از طرف دیگر، گروههایی که تحت تأثیر «سیاست پساحقیقت» قرار دارند، هیچ مشکلی را نمیبینند؛ به این معنا، پساحقیقت را میتوان به طور برجستهای سیاسی و با اهداف خاص دستندرکاران آن دانست. روایتهای جریان اصلی از پدیده پساحقیقت، این بُعد سیاسی یا قبیلهای را تصدیق میکنند، اما تمایل دارند بر مجموعهای از شرایطی تمرکز کنند که امکان تحریف آنچه را که آنها به عنوان مبنای واقعی و مشورتی برای تصمیمگیری میدانند، فراهم کرده است.
در این روایتها، روایتی مشترک مطرح میشود که پساحقیقت را نتیجه بلندمدت «سوءاستفاده» از سوگیریهای شناختی ذاتی، تاکتیکهای انکار علم، ساختارشکنی پسامدرنیسم از عینیت حقیقت و دگرگونی چشمانداز رسانه از طریق افول رسانههای جریان اصلی سنتی و ظهور پلتفرمهای وب ۲.۰ میداند.
در روایتهای جریان اصلی از پساحقیقت، مبنای علمی تعصبات فکری ما به عنوان بستری ارائه میشود که تحریفهای بعدی برای دستکاری بر روی آن بسیج شدهاند. این روایتها بر نقش «انکار علم» در سوءاستفاده از این گرایشهای فکری زیربنایی، از طریق تلاش هماهنگ برای ایجاد شک و تردید در برابر مجموعهای از حقایق علمی با تولید یک پایگاه شواهد جایگزین، آشکارا نادرست، تأکید میکنند.
این روایتها، در حالی که بر حوزههای دانش خاص متمرکز هستند، بر چگونگی نفوذ تاکتیکهای تولید ناهماهنگی با تولید دیدگاههای جایگزین در بحثهای سیاسی و عمومی جریان اصلی تأکید میکنند.
همزمان، این روایتها، زیر سوال بردن حقیقت عینی توسط پستمدرنیسم (که به کاریکاتوری تحقیرآمیز تبدیل میشود) و (به طور قانعکنندهتری) دگرگونیهای ساختاری چشمانداز رسانه را هدف قرار دادهاند. در حالی که مفهوم گزارش عینی حقایق، تنها در قرن بیستم به عنوان یک اصل روزنامهنگاری تثبیت شد، ظهور برنامههای خبری تلویزیونی تجاری مانند “۶۰ دقیقه” تعادل را از گزارش حقایق به تفسیر اخبار و میانجیگری “هر دو طرف” هر بحثی، تغییر داد.
این تغییر قاطع از بیطرفی، پیش از محبوبیت رسانههای اجتماعی وجود داشت، اما دموکراتیزه شدن محتوا با استفاده از فناوریهای وب ۲.۰ همراه با تغییر فعلی به سمت تفسیر رسانهای به جای گزارشدهی، چشمانداز رسانهای پیچیدهتری را ایجاد کرده است، که شامل تکثیر سایتهای خبری آنلاین تولیدکننده «اخبار جعلی» میشود که اغلب برای اهداف سیاسی صریح انجام میشوند.
مرتبسازی اخبار خاص و بازنشر آنها، ایجاد جوامعی با دیدگاههای حاشیهای را، که در جوامع غیرشبکهای در اقلیت باقی میمانند، امکانپذیر میکند، تا دیدگاههایشان توسط توده آنلاین تأیید شود.
تحلیلهای پیچیدهتر از این تغییرات فناوری، بر خود زیرساختهای اساسی تمرکز دارند، هم از نظر چگونگی وابستگی آنها به بیتفاوتی به صحت و هم از نظر چگونگی هدف قرار گرفتن و سوءاستفاده آنها توسط منافع سیاسی برای تأثیرگذاری بر الگوهای رأیگیری.
این روایتها استدلال میکنند که چنین شرایطی، طوفانی تمامعیار برای ظهور پساحقیقت ایجاد کرده است. علاوه بر این، پیشبینی آنها دفاع از واقعیتها و گسترش بررسی واقعیت در تلاش برای بازیابی نوعی حقیقت عینی است که به ذهن شنونده تزریق و یا دائم در معرض دید بیننده قرار داده می شود، تا آنها باور کنند که، حقیقت همین است و بس و سایر دیدگاهها و تصاویر مخالف، دروغ هایی برای کتمان حقیقت هستند.
سیاست پساحقیقت، تهدیدی برای دموکراسی و اخلاق است، که نیازمند تامل و تفکر شنونده و بیننده در آن است؛ موضوعی که امروزه در برخی رسانه ها و توسط اتاق فکر آنها، جهت کتمان و پوشاندن حقیقت، در جوامع مختلف در جریان و مورد بهره برداری گروههای خاص با منافع خاص است.
انتهای پیام