... امروز: یکشنبه - ۰۹ اردیبهشت - ۱۴۰۳
اجتماعی ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ - 8:54 ق.ظ زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه
کپی شد!
0

صلح و آزادی، از نگاه مولانا

انسان صاحب معرفت، که به مقام خودشناسی رسیده است، خود را از زنجیر اسارت افکار و اندیشه هاي  تلقینی و تقلیدي و تعصب رهانیده و آزادي و حریت درونی و برونی را بدست آورده است،مسئله ای که بی ارتباط با اندیشه ورزی او نخواهد بود.

سیاست شرق _ عارفان مسلمان، هر یک به فراخور اندیشه خود، به مسئله صلح و آزادی توجه و پرداخته اند. از آن میان، یکی از عرفایی که در این مورد بیشتر متمرکز شده است، مولانا جلال الدین محمد بلخی،شاعر بزرگ قرن هفتم(ه.ق) معروف به مولوي است.

مولوی یکی از بزرگ‌ترین سخن‌سرایان زبان فارسی است که می‌توان ادعا کرد درون‌مایۀ آثارش، سرشار از اندیشه‌هایی بلند و انسانی است که از او چهره‌یی بلندبالا در تاریخ ادبیات، اندیشه و عرفان ساخته و می توان او را همواره یک سر و گردن بلندتر از دیگر شاعران، از نگاه غنای اندیشه یافت.

مولوي یکی از معماران تجدید حیات دینی و احیاگر حیثیت انسانی است که مؤلفه هایی چون؛ انسان گرایی، معرفت، صلح و عشق را هسته مرکزي و محور اندیشه عرفانی خود قرار داده است.  مولوي باور دارد که انسان تا خود را از زنجیر اسارت افکار و اندیشه هاي تلقینی و افتادن در دام  تعصب و همچنین، تخیلات واهی نرهاند، نمیتواند به آزادي و آزادگی برسد.

از دیدگاه مولانا و  عرفان او، انسان نقطه مرکزي و فلسفه وجودي عالم هستی است. مولوي پس از اصالت انسانیت، به معرفت انسان توجه دارد زیرا معرفت، نردبان تکامل بشري است و بشر را نماد تجلی حضرت حق می کند. انسان هاي صاحب معرفت، مردان بزرگ تاریخ بشر بوده اند و در وجود مردم بذر صداقت، محبت، عشق، حقیقت پرستی و همچنین، دعوت به صلح و آزادمنشی را کاشته اند.

بنابراین، از نظر مولانا و عارفان اسلامی، عوامل گوناگونی در گفت وگوي بین آدمیان و ادیان گوناگون مؤثرند که در ابتدا از دو گوهر «معرفت» و «آزادي» می توان نام برد. انسان صاحب معرفت، که به مقام خودشناسی رسیده است، خود را از زنجیر اسارت افکار و اندیشه هاي  تلقینی و تقلیدي و تعصب رهانیده و آزادي و حریت درونی و برونی را بدست آورده است،مسئله ای که بی ارتباط با اندیشه ورزی او نخواهد بود.

با این وصف، مولانا به جنگ دیدگاه ها و مذاهب خاتمه داده و بر این باور است که اینگونه  جنگ ها، ناشی از نبود معرفت و سطحی نگري هایی است که ممکن است در اندیشه هاي یک متشرع،  عارف و حکیم دیده شود. آنگاه است که، دیگر بین حکیم و عارف هیچ اختلاف و مباینتی نیست،  جز اینکه یکی از دانسته ها میگوید و دیگري از دیده ها. همچنین، انسان در تکامل علمی و روحانی خود، به مقام و منزلتی می رسد که پیش او، کتاب تکوینی عالم وجود، با کتاب تشریعی انبیاء و مبعوثان  الهی جمله به جمله و حرف به حرف منطبق میشود و همین حال و مقام است که نه تنها صوفی، متشرع، عارف و فیلسوف با یکدیگر آشتی میکنند که ، همه جنگ ها، خصومت ها و دو رنگـی ها که مابین ارباب مذاهـب، ادیان و ملل اسلام است، به صلـح، صفا، دوستی و یکرنگی، بدل میشود.

به قول مولانا:

                   صبغه االله هست خم رنگ هو                   پیس ها یکرنگ گردد اندر او

که اشاره به این آیه از قرآن مجید نیز دارد که: “صبغه االله و من أحسن من أالله صبغه و نحن له عابدون”  

” رنگآمیـزي خداست که به ما رنگ فطـرت ایمـان و توحیـد بخشیده است. رنگــی خوشتر از ایمـان به خدا نیست و ما او را می پرستیم”.

کسی با این خصوصیت، بدیهی‌ست که دیدی بسیار گسترده نسبت هستی دارد؛ دیدی که مرزهای زمان، مکان و زبان را شکستانده، از ملیت بیرون آمده و تبدیل به چهره‌یی جهانی گردیده است؛ چهره‌یی که بعد از قرن‌ها از شرق تا غرب همهمه‌اش پیچیده و اندیشمندان بزرگ معاصر، با جست‌وجو و تفحص در آثارش هر روز با دست‌آوردهایی تازه و شاداب‌تر مقاله‌ها می‌نویسند و کتاب‌ها چاپ می‌کنند.

آزادی موهبتی الهی

انسان به عنوان موجودی که آزاد آفریده شده است، اگر از دریچۀ دین به او نگاه کنیم، خلیفۀ خدا در روی زمین است. آزادی مهم‌ترین جوهری است که در ذات همۀ انسان‌ها وجود دارد و یکی از شاخصه‌ها و ویژه‌گی های بارز آدم‌هاست. اگر سری به دنیای معاصر هم بزنیم، بیشتر انقلاب‌هایی که صورت می‌گیرد و عده‌یی حاضر به از خودگذشتگی و فداکاری می‌گردند، برای همین عطیۀ مقدس و دوست‌داشتنی یعنی آزادی است؛ چیزی که آدم‌ها به یاری آن، از هیات ابزاری مجبور، بیرون می‌آیند و اختیار بر می‌گزینند.

 نگاهی به آثار بزرگان ادبیات فارسی، نشان می‌دهد که توجه به «آزادی» انسان، یکی از نکات محوری این آثار گران‌بها است. البته باید به یاد داشت که در بین بزرگان تاریخ ادبیات فارسی، شاید نتوان کسی را یافت که علاوۀ بر شاعری بزرگ، اندیشمندی بزرگ نیز نباشد. نام و آثار بزرگانی مانند عطار نیشابوری، سنایی غزنوی، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، ابوالمعانی بیدل دهلوی و کسان دیگری از این دست، در تاریخ ادبیات فارسی،نشان از غنای اندیشه در آثار آنها است؛ آن‌هم اندیشه‌های متعالی‌یی که با گذشتن از فیلترهای فلسفه و عرفان، به تحلیل و تفسیر هستی به شکل عام و انسان به شکل خاص پرداخته اند.

 انسان به قول الکسیس کارل، به عنوان موجودی ناشناخته، همواره توجه اندیشمندان و متفکرین را به سوی خویش نگاه داشته است و طوری که بدیهی‌ست، این توجه منحصر به اندیشمندان فارسی‌زبان نیز نمی‌شود و مقوله‌یی است که تقریباً تمام کسانی که در حوزۀ علوم انسانی نظری عمیق‌تر داشته اند، سری به این کوچۀ پرپیچ‌وخم، دور و دراز و رازناک زده اند؛ کوچه‌یی که کمتر رهگذری توانسته تصویری روشن از آن را برای مخاطبش ارایه کند و یا حتا خود به دریافت قانع‌کننده و دقیقی از آن دست یابد.

 مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در درون آثارش، آزاده‌مردی است که انسان را نه موجودی ماشین‌مانند، بلکه هستنده‌یی که به نیروی اندیشه و تفکر خویش انتخاب می‌کند، و به وسیلۀ همین نیروی جادویی که مولانا آن را مرتبه‌یی از انسانیت می‌داند و به کشف روابط اشیا و هستی دست می‌زند و حتا با آن، وارد عرصۀ خداشناسی نیز می‌گردد؛ حوزه‌یی که قسمت عظیمی از پیکرۀ ادبیات فارسی که همانا آثار عرفانی شکل یافته در این گستره است را نیز وقف نگاهی جمال‌شناسانه و جلال‌شناسانه به خداوند کرده است، که مولوی را می‌توان با اقتدار اوج این تفکر و بینش یافت؛ تفکری که اگر با نگاهی دقیق‌تر وارد فضای آن شویم، مباحث کوچک و بزرگ فراوانی را در آن می‌یابیم که تجزیه و تحلیل شده اند.

در این بین، منظور از آزادی آدم‌ها، تنها این آزادی‌های ظاهری نیست؛ به این معنی که در واقع در آثار مولانا می‌توان سراغ دو نوع آزادی را گرفت که یکی همین آزادی‌های ظاهری در جوامع بشری است و دیگری آزادی از قیود دیگری است که به «خود» آدم‌ها برمی‌گردد و در اسلام نیز به آن، توجه و تاکید شده است.

در فضای فکری مولانا، از ویژه‌گی‌های بارز انسان ، همانا آزادی است. اما نگاه مولانا به آزادی چگونه است. او آزادی را وسیله‌یی برای کشف خلاقیت‌های بشر می‌داند؛ وسیله‌یی که او را اجازه می‌دهد به هر دریچه‌یی سرک بزند و با کشف رموز هستی همان‌گونه که بهتر می‌داند، بیاندیشد و زنده‌گی کند. و این‌جاست که تفاوت آدم‌ها نیز در نوع تفکر و اندیشۀ آن‌ها شکل می‌یابد:

ای برادر تو همین اندیشه ای

مابقی خود استخوان ریشه ای

هم‌چنین می‌گوید: «حاکم اندیشه ام محکوم نی/ زانک بنا حاکم آمد بر بنا» در این‌جاست که خود را حاکم بر اندیشه می‌داند و با تمثیلی زیبا نیز حرفش را به اثبات می‌رساند. در مقام آزادی اندیشه، هنوز به ارج و احترام واقعی مولانا نسبت به انسان نرسیده بودیم، بلکه در آن‌جا با مرتبه‌یی از مراتب انسان روبه‌رو هستیم که انسان را از لباس حیوانیت بیرون آورده بود و در هیات موجودی آزاد و اندیشمند با او روبه‌رو شده بود.

در این‌جا به خوبی دیده می‌شود که مولانا انسان را به مراتب بزرگ‌تر از این صفت‌ها می‌داند و «دل» را آیینۀ تمام‌نمایی می‌یابیم که می‌تواند تجلی‌گر تمام رموز و اسرار هستی باشد؛ اسراری که دیگر کشف آن‌ها کار «اندیشه» نیست و نیاز به جست‌وجوگری دقیق‌تر و چالاک‌تر دارد که نه از راه تجزیه و تحلیل، بلکه از راه «کشف و شهود» به آن‌ها دست یابد و این وسیله نه، که غایت نهایی انسان است و واقعیت او را در درون آن می‌توان جست‌وجو کرد.

به همین دلیل گفته شده: “در اندیشه گرفت نیست، درون عالم آزادي است” هیچکس حق ندارد به بهانه هاي واهی از آزادي افکار و اندیشه ها جلوگیري کند. از سوي دیگر، به تعبیر مولانا، انسان خود قید و بندهایی را به نام قراردادهاي اجتماعی یا ناموس قوم و قبیله براي خود می تند و حمایت از آن قراردادهاي ساختگی را وظیفه شناسی نام می گذارد و براي اجراي کامل آنها تعصب و سختگیري بکار می گیرد و چون بدین ترتیب نمی تواند براي قراردادها یا افکار دیگران احترام قائل شود، ناگهان می بینی موسئی با موسئی در جنگ می شود. حال آنکه تعصب و سختگیري جز خامی و مایه خون آشامی چیز دیگري نیست:

                    سختگیري و تعصب خامی است                           تا جنیـنی کار خون آشامـی است

به همین دلیل، عرفان جنگ هفتاد و دو ملت را بیهوده دانسته و آن را نفی میکند:

   جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه     

      چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 آنگونه تعصب هاي خشک و خالی را دور می اندازد، بنـی آدم را اعضاي یک پیـکر می داند و جنـگ ملت ها را بی پایه و بی منطق می خواند.

در نتیجه چنین رشدي، انسان می تواند به آگاهی دست یابند و این آگاهی میتواند به درك “دیگري” بیانجامد. ” دیگري” هایی که جامعه انسانی را تشکیل میدهند و بستر صلح ورزي و تحمل یکدیگر را براي افراد رقم میزند.

بر مبناي چنین بیـنشی، رابطه بین افراد بر مـدار صلح و محبت واقع میشود، نه بر مبناي داد و ستد. در این بین، رویکرد عرفان اسلامی از توانمندي بالایی در رویارویی با فرایند “جهانی شدن” و “آموزش صلح”، برخوردار است. بنابر آنچه از دلالت هاي مفروضه هاي بنیادین عرفان اسلامی در بعد آموزش صلح برآمد، عمده ترین رویکردهایی که قابلیت رسیدن به تفاهم را براي بشر میتواند فراهم آورد، عبارتند از:

_ فراهم آوردن امکان گفت وگو با سایر ادیان و دستیابی به وحدت با آنها: پیروان این رویکرد، بنا به اصل وحدت، به جاي دامن زدن به اختلافات، در پی معرفت حقیقی یعنی مشاهده مشترکات هستند. همچنانکه حافظ میفرماید:

                 جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه                چون ندیدند حقیـقت ره افسانه زدند

_ارج نهادن به نقش و جایگاه محوري انسان (نوعی انسان مداري عرفانی): رویکرد عرفانی، انسان را در جایگاهی رفیع نهاده است. انسان بنابه اتصال به سر منشأ خود یعنی خداوند، نقشی اصلی در صحنه هستی ایفا می کند. اتصال به خداوند، تفاوت دیدگاه مدرنیسم و پست مدرنیسم و عرفان اسلامی است.

_ ویژگی مدارا یا تساهل و تسامح: مکتب عرفان اسلامی در برابر مردمان، با نرمش، انعطاف پذیري و روي هم رفته، تساهل و تسامح برخورد می کند. حکایت هاي فراوانی در تاریخ تصوف و عرفان اسلامی وجود دارد که این امر را تأیید میکند. این قابلیت مهم، لازمه دستیابی بشر به صلح و دوستی در جهان است.

_توجه به تمامی ابعاد وجود انسانی: کم تر رویکردي دیده میشود که بتواند، به گونه متوازنی تمامی ابعاد وجود انسانی را مورد توجه قرار دهد. درحالی که مکتب عرفان اسلامی، زمینه طرح و توجه به تمامی این ابعاد وجود دارد.

منابع: سیاست شرق و سایر وبسایت ها

انتهای پیام

مطالب مرتبط
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

language »